بیاید به زن ایرانی از دریچه ادبیات که عصارهی اندیشهی ارباب معرفت و خردمندان روزگار بوده است بنگریم:
نظامی گنجوی:
زن چیست نشانه گاه نیرنگ
در ظاهر صلح و در نهان جنگ
در دشمنی آفت جهان است
چون دوست شود بلای جان است
چون غم خوری، او نشاط گیرد
چون شاد شوی ز غم بمیرد
این کار زنان راست باز است
افسون زن بد دراز است
ناصر خسرو:
به گفتار زنان هرگز مکن کار
زنان را تا توانی مرده انگار
شیخ اجل سعدی :
وز اندازه بیرون مرو پیش زن
نه دیوانهای؟ تیغ بر خود مزن
چو از راستی بگذری، خم بود
چه مردی بود کز زنی کم بود؟
چو زن راه بازار گیرد بزن
و گرنه تو در خانه بنشین چو زن
چو در روی بیگانه خندید زن
دگر مرد گو لاف مردی مزن
ز بیگانگان چشم زن کور باد …
چو بیرون شد از خانه در گور باد
یکی گفت کس را زن بد مباد
دگر گفت خود در جهان زن مباد
و در زمینه تنوع جنسی نیز فرمودهاند:
زن نو کن ای دوست هر نوبهار
که تقویم پارینه ناید به کار
مولوی فرزانه هم چنین میسراید:
هر بلا کاندر جهان بینی عیان …
باشد از شومی زن در هر مکان
در اندیشهی این شاعران زنستیز کدامین چشمانداز چشم نواز پنهان است ؟